۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

ما به خردادِ...

خرداد دارد می آید. «دوباره» خرداد دارد می‌آید. هوا کم‌کم گرم می‌شود و یادِ آن عصرهایِ داغِ خرداد و تیر می‌اندازد که از درس و کار، به خانه نمی‌آمدیم. می‌رفتیم آویزانِ خیابان‌ها می‌شدیم بلکه پرچمی، سبزی، رایِ برادرِ شهیدی را پس بگیریم. بعضی‌ها دیر و زود برگشتند خانه. بعضی‌ها نه هنوز، و بعضی‌ها هیچ‌وقتِ دیگر هم بر نمی‌گردند. آن‌ها با خیابانی که توش مردند یکی شدند. با آزادی و انقلاب و وصال. نامی شدند بر لبِ ما بازماندگان.خوش‌اقبالانه فیلمی و عکسی بلوتوثِ موبایل و ضمیمه‌ی ای.میل. وزنی سنگین‌تر از خاطره است...اتفاق است رو دوشِ این شهر. تهَش همه‌ی این‌ها قرار است چند صفحه‌ای شود به نامِ تاریخ. فهرستی از شرحِ وقایع و چند خط توضیح که از کجا آمد و به کجا رفت. درد است که این چند خط را باید با زندگی نوشت. درد است که آخرِ این چند خط چه‌جوری نوشته شود. این درد، این خون وزنِ تاریخ را زیاد کرده. تاریخی که از خرداد شروع شده. از خرداد خون گرفته. خرداد هم راه است هم مقصد. هم درد است هم درمانش. خرداد اتحاد است. نترسیدن است. دل به دریا زدن است. خرداد چیزی برایِ نداشتن، نداشتن است. خرداد همان آن است که وادارت می‌کند به گفتنِ نه با همه‌ی سختی‌هایش. با همه دردش.
بیا خردادِ امسال یادِ پارسال کنیم. همه دسبندِ سبز ببندیم اگر وا کرده‌بودیم یکی از روزهایِ ترس و ناامیدیِ پارسال. بیا دوباره این رنگ را جاری کنیم در رگِ روزهایِ خرداد. ما که از پا ننشسته‌ایم. مایی که زور را به خطی بر دیوار یا شعاری وسطِ حیاطِ دانشگاه یا تاب آوردنی تو زندان مسخرِ خود کرده‌ایم، بیا فقط دوباره به رخ‌شان بکشیم. به حرمتِ خرداد.