۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

صدایِ دختره می‌لرزد. حرف‌هایِ برادرش تو دادگاه را می‌گوید صداش می‌لرزد. نمی‌خواهد بغض خراب شود رو سرش جلو دیگران. دارد یک جایی بالا را نگاه می‌کند و لب‌هایش را می‌گزد گریه‌ش نگیرد. پدرش را قبلن کشته‌اند حالام مادر و برادرش زندانی. دست بر نمی‌دارد غصه از سرِ بعضی زندگی‌ها. صابخونه شده این مهمان که قرار بود یکی دو روز بیاید برود. بر کارِ جهان عدالتی اگر مستقر هست چرا التفاتی به آن‌ها که دنبالشن نمی‌کند. انتقامِ آدم مظلوم‌هایِ قصه را کی می‌گیرد. چه قدر مانده تا آخرِ فیلم که خیر شود، عروسی شود عاقبتِ ما عزاداران. آن‌قدر طول نکشد که دل‌ها سیاه شود از کینه‌ی زندگی.

۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

خیال نکنید این چوبه‌ی دار امن می‌آورد برای فردایِ شما. هر خونی که بریزید تا خونِ‌تان را نریزد سرد نمی‌شود. هر گلویی که بفشارید تا نفس‌تان را نگیرد ساکت نمی‌ماند. این‌ها که می‌کشیدشان وظیفه‌ی ما را سنگین‌تر می‌کنید آینده‌ی خودتان را سیاه‌تر.

۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

شماره‌ی بیست‌ونهمِ پرونده و بازگشتِ خونه‌ی مادربزرگه شاه‌کارِ جاویدانِ آرش آریان

(شماره‌ی قبلی رو بد موقعی منتشر کردی. )

۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

سخت نیست حدس بزنیم چی می‌گفتی اگر این روزها بودی. کدام طرف را می‌گرفتی و به کی می‌توپیدی. عکست را کجاها ممنوع می‌کردند و کجاها چاپ نمی‌کردند مصاحبه‌ای ازت. ببین تو ایران مردن عزت‌مند می کند آدم را. آن‌که مرده، دیگر ساکت است. کاری ازش برنمی‌آید. موضعی نمی‌تواند بگیرد. ضرری ندارد. مشکل زنده‌هان. دردِ سر گلویی ست که بتواند فریاد بزند. مشتی که بتواند گره شود. قامتی که بایستد و جز به زیرِ خاک خم نشود. آدمِ زنده یا خودش را می‌گذارد در معرضِ فروش یا باید به سختی زنده بماند. این روزها که «جهان‌پهلوان» به دوایی‌ها می‌گویند تو اگر زنده بودی «غلام‌رضا تختی کشتی‌گیرِ اسبق» می‌شدی.