۱۳۹۲ اسفند ۴, یکشنبه

اقداماتِ مقتضی جهتِ خونه‌تکونی را مبذول فرمایید. منتها من در جهتِ اقداماتِ لازم مدام تاخیر معمول می‌دارم. هر شب (نه حالا مثلن یازده دوازدهِ شب دویِ شب سه‌ی شب. اصلن هنوز شب نشده. منتها ما اصطلاحن می‌گوییم شب. از نظرِ ما وقتی ساعتِ اداری تمام شود بنابراین شب شده‌است)می‌رسم خانه عینِ پِهِن ‍پَهْن می‌شوم یه گوشه و مقتضی را مبذول نمی‌دارم. من اگر یک روز کاره‌ای در این مملکت بشوم دستور می‌دهم به طورِ جدی اعراب‌گذاریِ کلماتِ پِهِن و پَهْن رعایت شود و با متخلفین برخوردِ قانونی خواهد گردید. یک هم‌کار داریم که سبیل دارد. پنجاه‌و‌خورده‌ای سن و موهایی که بیش‌ترش سفید شده و فکر کنم دو تا پسر هم دارد. یک کاپشنِ نخ‌نما شده‌ی سورمه‌ای و دندان‌هایی زرد و بافاصله و  لب‌هایی سیاه. بدونِ آن قسمتِ زن و بچه‌داشتنش تصور می‌کنم مطلقن آینده‌ای است که ده بیست سال جلوتر از من رویِ زمین افتاده و منتظر است که به آن سن برسم و برش دارم. شاید به این خاطر این فکر را می‌کنم که این هم‌کار هم مثلِ خودم سیگارِ وسطِ روزش را در پارک می‌‌کشد. از این سیگارهایِ  باریکِ دراز که اسمش را نمی‌دانم. روزی یک نوبت حدودایِ دو می‌آید پارک و معمولن من هم همان ساعت‌ها در پارک مشغول به سیگار ام. فرقش با من این است که یک نخ می‌کشد و می‌رود. ولی من اقلن سه نخ و گاهی هم چهار نخ و یه وقت‌هایی هم مثلِ امروز پنج نخ تند تند پشتِ سرِ هم. حالا چیزِ فاجعه‌ای هم نیست. بالاخره هرکس یه کاری می‌کند من هم پنج نخ سیگار پشتِ هم می‌کشم. چیز نکنید.
این هم‌کار چند روز پیش هم آمده‌بود و مثلِ همیشه بعد از این که کلی معذرت‌خواهی کرد که خلوتم را به هم زده و مزاحمِ استراحتم شده (ببین این خودش خیلی خوب است. نشان می‌دهد می‌فهمد آدم از اداره می‌آید پارک سیگار بکشد که مخش هوایی بخورد. این یعنی هم‌کارِ ما که قرار است در آینده من هم مثلِ او بشوم حداقلی از درک را دارد. مثلِ من که حداقلی از درک را دارم. اتفاقن الان چیز کنید. نگویید خب حداقلی از درک را داشتن که چیزِ خاصی نیست. نه. برعکس خیلی خاص است. خیلی‌ها همین یه ذره حداقلی از درک را هم ندارند و کلن بدونِ درک زندگی می‌کنند مگر این‌که پایِ پول بیاید وسط که مثِ سگ درک می‌کنند و بو می‌کشند) هم‌کار آمد کنارم رویِ نیمکتهایِ تازه‌ی آبی‌ای که برایِ پارک گذاشته‌اند نشست و سیگارش را کشید. ازم پرسید «شما از کدوم ماهِ سال بیش‌تر بدت میاد؟» جوری پرسید که من اگر یه ذره از حداقلی از درک بیش‌تر داشتم باهاش هم‌دردی می‌کردم و می‌گفتم اسفند. چون معلوم بود خودش می‌خواهد بگوید اسفند. ولی من صادقانه گفتم خرداد و تیر چون هوا کم کم گرم می‌شود. دیگر وقتی فکر کرد نخِ قضیه را نگرفته‌ام خودش گفت از اسفند بیش‌تر از هر ماهی بدش می‌آید. گفت این ماه همه در تب و تابِ خرید و پول خرج کردن اند و اگر پدری یا بچه‌ای پولی در بساط نداشته‌باشند که خرج و خرید کنند، غصه دار می‌شوند. می‌گفت خودش در بچگی اوضاع‌شان روبه‌راه بوده و هیچ وقت لنگ و در حسرتِ چیزهایی که می‌خواسته نمانده. خودش هم حالا که پدر شده هرچی پول در می‌آورد خرجِ بچه‌ها می‌کند و بی‌خیالِ پس‌انداز کردن است. ولی در همان بچگی هم وقتی می‌دیده بچه‌ای نمی‌تواند چیزی که می‌خواهد بخرد، ناراحت می‌شد. بعدتر گفت که از شبِ چله هم بدش می‌آید. گفت یکی از اسفند و شبِ عید بدش می‌آید یکی از شبِ چله. خیلی‌ها هستند که پولِ میوه و آجیل را ندارند و شبِ چله هم غصه می‌خورند. گفت اگر روزی در این مملکت کاره‌ای می‌شدم عید را بر می‌داشتم. «به مردم می‌گفتم تعطیل‌تون می‌کنم ول اصلن عید نیست... سالِ نو نیست... از فردا یه روزِ دیگه ست مثلِ بقیه‌ی روزا». خب. این هم یک تشابهِ دیگر بینِ من و این بابا. من هم اگر کاره‌ای بودم کلن تقویم را بر می‌داشتم. در ذهنِ من، گذرِ ماه‌ها و فصل‌ها و سال‌ها مثلِ یک دایره است. فقط یک دایره. نه چند تا. دایره به چهار ربع تقسیم شده و هر ربع یک فصل است. عید که می‌رسد دور می‌زنم و می‌رسم اولش. یک دایره‌ی سفیدِ توخالی ست که محیطش هم خطی نازک است. من اگر کاره‌ای بودم زمان را بر می‌داشتم و تکه‌ای از این دایره را می‌بریدم و خطِ صافی می‌کردمش و به مردم می‌گفتم خب در طولِ همین خطِ صاف همین‌جور بروید. نه عددی هست که بخواهد تکرار شود نه اسمی. همین‌جور بروید هرچی شد شد. خوب شد که من و این هم‌کارم کاره‌ای نشدیم. ماها آدم‌هایِ مناسبِ‌ هیچ کاری نیستیم. خودِ این هم‌کارم سیگارش که تمام شد و خواست برود زد به شوخی و خنده و گفت «برین این حرفا رو واسه بچه‌هایِ اداره تعریف کنین بگین فلانی عقلش پاره‌سنگ برمی‌داره» بهش گفتم این‌هایی که گفته خیلی حرف‌هایِ درست و دل‌سوزانه‌ای بوده و کسی که از رنج کشیدنِ دیگران ناراحت شود عقلش پاره‌سنگ برنمی‌دارد. خداحافظی کرد و رفت و من هم نشستم بقیه‌ي سیگارهایم را کشیدم. یک شکلاتِ‌ سفیدِ سفت هم داده‌بود که وقتی سیگارهایم را کشیدم انداختم گوشه‌ی دهنم و این‌قدر مکیدمش که تمام شد.

۱ نظر:

Marjan گفت...

چه خوب که بهش اینجوری گفتی آخرش . مطمئن باش مثل اون هم نمیشی حداقل دندونات سفید ان . گارانتی:)