۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

محکوم، واژه‌ای ست فقط در انتهای بی‌دادنامه‌هاتان.


سرت بلند باشد بهزاد نبوی. این‌قدر ننداز پایین. خجالتِ چی می‌کشی از کی؟ لابد بی‌خبری از حناشان که بی‌رنگ شده برای عارف و عامیِ ملت. این غصه غریبه بود با چشم‌های‌ت چریکِ پیر. تو که سرد و گرم از ما چشیده‌تری لابد این‌قدر تنگ بوده دیوارهای این دو ماهَت که یادت رفته مستعجل است دولتِ ظلم. سرت را بگیر بالا توروخدا. به ما نگاه کن. از این‌طرفِ دوربین‌های دروغ مومنانه نگاهت می‌کنیم. یک لب‌خندی هم تو بزن. آن‌روزی را خیال بپروران که مردمِ پیروز روی دست می‌برند شماها را از سرپایینیِ اوین.

۱۳ نظر:

iloneka گفت...

خورشید تابون اینجاس/تو گره مشت مرداس/وقتی که مردا پاشن/ابرا ز هم می پاشن

Drago گفت...

سرشو بگیره بالا که چی؟ به ملت نفهمی که تهمت هایی که بهش زدن رو باور کرده نگاه کنه؟

ش. گفت...

آخ آخ...
چه آدمآی مچاله ای تحویلِ مون دادن.

ش. گفت...

بعله. عجب انایی آقا عجب انایی...

ش. گفت...

ضمنن، در لینک های ما جا دارین.

dayan گفت...

خیلی دردناک بود.
بی شرفها
این خوزستان مرده شور برده هم که همش مایه ی ننگ این ملته.

شبنم گفت...

دیگه حالم از این اوضاع داره به هم میخوره

ناشناس گفت...

آرام بگیر ای آزموده در تنگناهای بودنی،
آرام بمان ای همیشه بودنت نشانه پرواز نور
آرام ، آرام،

بمان در این میانه که از بهت آن نگاه ، می خوانمت به بودنی دوباره
من می شناسمت ، آن نگاه خسته ات را
من می دانم آشنائی تنت با زنجیر را
من می شناسم آن نفرت نهفته در وجودت
آن آتشی که زبانه می کشد از دستان زبانت

ناشناس گفت...

عالی بود و بد چسبید به این شب عجیب

مثل آب برای شکلات گفت...

راست میگه drago این ملت نفهم فردا به کل یادشون میره کی چی گفت و چی کار کرد یک کم جو و کاه و گاهی هم سیب زمینی کار همه رو راه میندازه.آره جان من.

مثل آب برای شکلات گفت...

میشه نظر گذاشت!بدین وسیله تلاش شبانه روزی شمارا برای فراهم کردن این امکان برای بازدید کننده ها ارج می نهم تنهایی!

جعفربهروان گفت...

سلام آقا!
خونه جدید مبارک!خاص شدی! کوچه با رنگ زیتونی با صفاتر بود! اینجا خیلی خارجیه!
خوبی؟!

Akram Hesaraki گفت...

عالی
واقعاعالی