الان برای خیلیها وقتِ بردن است. وقتِ پریدن است. پول و زور دستِ آنهایی ست که ماندهاند بی نفر. از قلم بگیر تا چماق قیمتش کشیده بالا. زیاد هم میخرند فروشنده پیدا میشود بالاخره. جنسش مرغوب باشد و تیراژش بالا، میشود رادان و مرآتی و بیست و سی. کوچک و کم باشد مدیرِ حراست میشود بخشنامه میدهد تدارکات دیگر خودکار و ماژیکِ سبز نخرد. نمایندهی مجلس میشود موافقتِ وامش مانده معطلِ نطقِ پیش از دستور. پیرَنفروشِ خیابانِ ستارخان میشود که عکسِ احمدینژاد چسبانده پشتِ شیشه مالیاتش را ببخشند. سردبیرِ مجلهی بسیج دانشجویی میشود به امید فراغتی از غصهی سربازی و کار و کنکورِ ارشد. نویسندهی وبلاگهایِ «مدیرکل»دار میشود که نرسیده دارد مشقِ مقام میکند. نگو «اینها هم عقیده دارند» نگو «قضاوت نکن». باید رید توی ایمانی که بابتش پاداشِ نقدی بدهند و مومن شک نکند. بچه که نیستیم، مومنین کِی خرجِ زندگیشان را از ایمان در میآورند. پشت شان به زورِ ارباب گرم است. بگیر ازشان ببین جرات دارند یک شعار در ازای عقیده بدهند این عاشقانِ شهادت؟ اینها را از رویِ حرف زدنشان، از رویِ ادای اعتقاد درآوردنشان میشناسیم. قیافهشان شبیهِ همانهایی ست که شبهایِ موشکباران پودر و روغن انبار میکردند. شبیهِ همانهایی ست که النگو از دستِ جنازهی بمی کشیدند. شبیهِ همهی آن هایی ست که هروقت بلا آمده بارشان را بستهاند. چهقدر هم زیاد است توی این ایران بلا و جیرهخورهایش. چه قدرضرب المثل یادمان میآید از کسانی که بلدند هر جنسی را کِی بفروشند.
فاطیما
۱۴ ساعت قبل
۴ نظر:
واو
کف کردم
عالی آقا
عاالی
فکر می کنم تونستی حرف همه ی اونایی که از تو خیابووون رد می شن و به این یه مشت آدم هیچی نمیگن ،رو بزنی.
خیلی هم که کوچیک تر باشن میشن مسئول سایت اینترنت یه جایی و واسه خوش خدمتی، میل بقیه رو پرینت گرفته تخویل حراست میدن.
"ایران بلا" میگه این روزا خیلی حرص میخوری.
می فهمم. مثل بقیه.
همینایی که صب تا شب منتظرن یه جا شام و ناهار مفت بدن. ختم رفتن شون سر کیک و رانی ه. نون به نرخ مفت خورا!
ارسال یک نظر