۱۴۰۱ بهمن ۱۶, یکشنبه

ولش کن رَذل... ولش کن...

روز به‌ خیر... بیمارِ آقایِ دکتر هستم... به نامِ فرجامی... شماره پرونده‌مو نمی‌دونم.  راستش نمی‌دونم چنین پرونده‌سازی‌ها تو اون مطب هست یا نه... از نوعِ خوبش البته. با همون فرجامی دنبالش باشین. اینو مطمئن ام. بچگی اسمم چیزِ دیگه‌ای بود. پدرم تبدیلش کرد به فرجامی. و اینم پنهان نیست که از وقتی کلمه‌ی نافرجامی رو تو روزنامه‌ها خونده‌م همیشه می‌ترسم نافرجامی بشم... به سرانجام نرسیده... نشده... راهی که پایانش جز همون راه جایی نیست... شاید با همین  بتونین سوابقمو پیدا  کنین. اونی که می‌ترسه نافرجامی بشه. اون من  ام... در هر صورت... بذارین کارِتونو ساده  کنم... من برایِ چهارشنبه‌ی  هفته‌ی بعد  نوبت دارم.  پنجم، ساعتِ هفت و نیم.  می‌خواستم  لغوش کنم. گفتم از پیش خبر بدم که شاید به  کارِ کسِ دیگه‌‌ای بیاد که منتظرِ همین  ساعتِ هفت و نیمِ  چهارشنبه ست. ساده شد نه؟ اسم مهم نیست. هر وقتی که چهارشنبه‌ی هفته‌ی بعد ساعتِ هفت و نیم به  هرکس دادین اونو لغو کنین مهم نیست اسمش چی باشه. اون من ام.

۱ نظر:

Horizon گفت...

سلام ، نمیدونی چه حس خوبی بود که از زور بی‌خوابی یهو یادم اومد که روزی روزگاری وبلاگی بود و آدمایی، که با همه مجازی بودن، جنس نوشته ها و کامنتاشون کلی واقعی بود، هر چی فکر کردم پسورد وبلاگم یادم نیومد خاک گرفته حسابی، ولی عوضش رسیدم به اینجا ، خوشحالم که هنوز همون الف.میمی هستی که میشناختیم همون کوچه بی دار و درخت باصفا .. هرچند اگر تا چند ماه دیگه آپدیت نکنی یعنی یه سالی هست که رهاش کردی .. امیدوارم تو این لحظه ای دارم کامنت میذارم و هروقت که قراره بخونی موفق و شاد و سلامت باشی الف.میم عزیز