۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

صدایِ دختره می‌لرزد. حرف‌هایِ برادرش تو دادگاه را می‌گوید صداش می‌لرزد. نمی‌خواهد بغض خراب شود رو سرش جلو دیگران. دارد یک جایی بالا را نگاه می‌کند و لب‌هایش را می‌گزد گریه‌ش نگیرد. پدرش را قبلن کشته‌اند حالام مادر و برادرش زندانی. دست بر نمی‌دارد غصه از سرِ بعضی زندگی‌ها. صابخونه شده این مهمان که قرار بود یکی دو روز بیاید برود. بر کارِ جهان عدالتی اگر مستقر هست چرا التفاتی به آن‌ها که دنبالشن نمی‌کند. انتقامِ آدم مظلوم‌هایِ قصه را کی می‌گیرد. چه قدر مانده تا آخرِ فیلم که خیر شود، عروسی شود عاقبتِ ما عزاداران. آن‌قدر طول نکشد که دل‌ها سیاه شود از کینه‌ی زندگی.

۲ نظر:

FM گفت...

see

ش. گفت...

آه آره. اون دوازده تا عکس عالی بودن. چی بود؟ اتتفاقی که شاید نیفتاد؟ اتتفاقی که هیچ وخ نیفتاد؟ دییقن یادم نی. ولی واقن اون کار خوب بود. من یه سری نققاشی هایی بود، تو اون اطاق تویی آ، اونا م بهم خیلی حس داد، اونا که میلاد داشت و کابل برق و اینا.
یه نققاشی ی دیگه م بود خیابون بود با ماشیناش. ازش یادمه که منو یاد انقل انداخ و انگار گوشه ش یه بی آرتی بود.
و یه تابلوی برعکس خوبم بود.
نمی دونم تو حیاطش رفتی یا نه، یه دونه از این لایت باکسا بود، که توش یه گرافیتی بود از دیوارای طهرون، (که عکسشو به عنوان عکس پست گذاشتم.) اونم خیلی خوب بود.