۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

خبرها را می‌خوانید یا نه؟ یا ول کرده‌اید دنبالِ بنزین و یارانه و قهوه‌ی تلخ و جوک‌هایِ سیاسی اید؟ خبر دارید هم‌چنان دارند بچه‌هایِ مردم را می‌گیرند می‌ندازن زندان؟ خبر دارید از این‌ها که از پارسال تا حالا رنگ جز خاکستری دیوار سلول ندیده‌اند؟ این اسامیِ بازداشت‌شده‌هایِ هر ماه را می‌خوانید که هر دفعه پروپیمان تر می‌شود. نشسته‌ایم کنجِ سرخوردگی و بدبختی و ناامیدی و مهاجرت همه‌چی را سپرده‌ایم دستِ این‌‌ها. چیزهایی که حق‌شان نیست دست‌شان باشد. لیاقتش را ندارند. مالِ این‌ها نیست. مالِ ماست. گروییِ چی دیگر نگه داشته‌اند ازمان. مگر چیزی باقی مانده جز یک لقمه نون از سرِ منت که همین را هم می‌خواهند ندهند. چه کار می‌خواهیم بکنیم با این؟ می‌خواهیم همین جور بنشینیم یک چیزی پیش بیاید. «لایغیر بقومٍ...» را الکی نگفته. پس‌فردا تو چشمِ این‌ها که دربند شدند این‌ها که کشتندشان چه‌جوری قرار است نگاه کنیم. بگوییم ببخشید تا نوبتِ شما بود هزینه دادن می‌صرفید به ما که رسید دیدیم داریم زیادی هزینه می‌دهیم بی‌خیالش شدیم؟ خونِ ما رنگین‌تر از شما اقبالِ مان بلندتر که گیر نیفتادیم.

نمی‌دانم قرار شود چه کار کنیم بهتر است. به خیابان اگر قرار است، برویم. شعار اگر قرار است، بنویسیم. این روزنامه‌ی کلمه را اگر قرار است، پرینت بگیریم جا بذاریم. نمی‌دانم هرکار می‌کنیم جا نزنیم. ول نکنیم. خسته نشویم. تقلایِ این‌ها ذلیل است. صدا کلفت می‌کنند که سرها پایین بیفتد. چنته خالیست. به وقتش معلوم می‌شود چه‌طور وا می‌دهند. یک هفته ست هرروز گنده‌گوزی می‌کند و زور می زند صدایش نلرزد نفهمند مثِ سگ ترسیده بوده. ما ول کرده‌ایم این‌ها رها نمی‌کنند هنوز جان می‌کنند خودشان را ثابت کنند. می‌گیرند، ادعا می‌کنند، خرج می‌کنند، برنامه می‌ریزند. تانک‌هایِ آمریکا خیابان‌هایِ بغداد را بالاپایین می‌کرد یارو می‌گفت شکست‌شان داده‌ایم. از این زرهایِ مفت زیاده زده در تاریخ هرکس پایه‌هایِ تختِ صدارتش به نسیمی می‌لرزیده.

هر کار قرار است زودتر بجنبیم. سالِ صبر و استقامت چند ماه دیگر تمام می‌شود.

۹ نظر:

رضا گفت...

اومدم برات کامنت نذارم ولی چون همیشه می خونمت دیدم دور از انصافه.
ببین، (می خوای باور نکن) من خودم خانواده زندانیم. البته الان برادرم آزاد شده و منتظر دادگاهه ولی هنوز یکی اون تو داریم که حالا حالاها باید بمونه. خیلی وقتم هست که به زندان و این حرفا عادت داریم.
ولی مسئله اینه که به نظر من نباید این جوری دست به عمل زد. این نوع کار سیاسی جواب نمی ده. ما از لحاظ فکری خیلی عقیبیم. موسوی یا خاتمی یا این عوضی. ما مدلی برای اقتصاد و اداره مملکت نداریم. یه نگاهی به اطرافت بنداز. مردمی که به این زودی همه چیز رو فراموش می کنند، مستحق همین عوضی نیستند؟ مردمی که حال باز کردن لای هر چیزی رو دارن جز لای کتاب...
نباید نا امید بود ولی باید شیوه ی عمل رو عوض کرد. باید زیرساخت فکری ملت رو قوی کرد.
خونه ای رو که پر از کثافته، با طلا دیوار نمی گیرن. اول باید کثافتاشو بریزن دور
موفق باشی دوست نادیده

Medusa گفت...

می‌خوانیمشان و می‌دانیم. خودت چه‌کار می‌کنی؟ ما هم مثل تو. اصلاً کسی چه‌کار می‌تواند بکند؟ هر دفعه که می‌آیم نت، چیزی باید بغضم را بترکاند... هردفعه...

درویش23 گفت...

من به سهم خودم هر لحظه افتخارات دولت حاکم را بیان می کنم. هر کسی هم که نهیم می کنه میگم ما را ز سر بریده می ترسانی؟!
در عمل هم با هر بی عدالتی و حماقت در اطرافم آشکارا مخالفت می کنم.قربه الی الله.
این بود بخشی از فعالیت های من. شما چطور؟!

ابوالفضل گفت...

راه درازی در پیش داریم ای عزیز نادیده
کاش میشد از هر چه که هست گذشت...کاش میشد...
جز صبر راهی نیست
بدرود

سامسا گفت...

روزگار....ما....نميدونم....زودتر از مرگمان مرده ايم انگار...


................................
در مورد مطلب خودم....
من بايد درست بشم كه نميشم

fafaree گفت...

من دلم برا قالب قدیمی وبلاگت تنگ شده.قصد بازگشت نداری؟

سارا پارسي گفت...

شما بفرماييد چه كنيم مثلا؟؟!! غر بزنيم؟ داد بزنيم؟ نزنيم؟ ...

ایمان احمدزاده خلیفه گفت...

می خوانیم. نچ نچ هم می کنیم. ابرو هم در هم می کشیم. ولی این نیست که خسته شده باشیم یا در گیر یک قرون دوزار بنزین باشیم. همه چیز سر جای خودش است. کاری که باید بشود می شود. بچه های مردم هم آزاد می شوند. فقط خدا کند زودتر.

مهدی ملک زاده گفت...

اه!بدم میاد اگه اینو نوشتی و خودت هیچکاری نمیکنی جز حرف زدن!خوشم میاد!خوم میاد اگه نوشتی حداقل درست حرف میزنی!حرفی میزنی که مردم ر قانع کنه!نمیگم باید بریزیم بیرون.میگم هر پله ای که میتونیم بسصازیم،محکم بسازیم...اینم نسازیم کلا چیکار کنیم،به خدا نمیشه،به خدا نمیتونم ...آسانسور گرون در میاد